داستان از آنجا شروع شد که بزرگ و با خطی خوانا روی بسته های آب میوه نوشتند "لطفا از اینجا باز کنید" دریغ از آنکه هیچکس از اینجا باز نکرد و هنوز هم که هنوزه بعد از سی و اندی سال مردم هنگام مصرف "از آنجا باز میکنند"، گویی سهل تر است قانون شکنی!
و از اینگونه بود از پدران خود آموختیم حتی اگر نوشتند "از اینجا بازکنید" اهمیتی ندهیم و به موازات منافع خود از "آنجا" باز کنیم چون کمترین خسارت ممکن را هم دربر دارد و نی نمیشکند!
داستان چیزی دیگر است، ما ایرانیان عادت داریم به مسائلی ساده و پیش پا افتاده ولی اساسی و مهم بی توجه بمانیم، برایمان چه فرقی دارد بین خطوط رانندگی کنیم یا روی آن! ولی باید از کیفیت پایین آسفالتش بنالیم! آخر برای یک "روشن دل" تفاوت قرمز و آبی کمرنگ است و گاهی بیرنگ! وای بر ما که هنوز بر سر این بیرنگی ها جدل داریم، یک روز قرمز، فردا آبی، روز بعد سبز ...... غافل از سرخ رنگی که از زیر پای ما میگذرد و وقتی متوجه آن میشویم دل هایمان سرد میشود، و سرد تر میشود و سردتر ..... تا روزی که مثل وسترن های امریکایی اول تیراندازی میکنیم، سپس سوال و جواب! این میان دل هایی که میشکند و غنچه هایی که پژمرده میشوند و عمری که باز نمیگردد و اشتباهی که جبران نمیشود.
"نپرس چرا قانونا دیکته شدن! چرا خون یه سری بی گناه ریخته شدن؟ خبر مرگ جوونای کشور و روزنامه نوشت با تیتر بلند، چرا جای زخم ما خشک نمی شه و ......"
و هنوزم که هنوزه درس نگرفتیم
باور کن نمیدونم کافر سنگ میشه
یا دل مثل واژنـه خالی باشه تنگ میشه
شاید بی منطق باشد ولی قدیمی ها یه چیزی میدونن حرف بیجا نمیزنن.
کافر سنگ میشود، چه دلسنگ میشود! ولی وای بر روزی که دل کافر بشود!
(طرح از : هیراد صباغیان)